زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
سلام
تو فکر بودم که به مناسبت نیمه شعبان چه مطلبی رو قرار بدم.که خداروشکر به متن زیر برخوردم.
حرف هاش حرفای دل منه،منی که واقعا توی این سال ها نفهمیدم انتظار یعنی چی؟
متن زیر برای چندسال پیشه و الان تعداد سال های غیبت امام بیشتر هم شده ولی من هنوز همون آدمم.
ادامه مطلب
توی این اوضاع شلوغ و قمر در عقرب دوست دارم دوباره برگردم نگارستان خودمون.
پبش آقای زارع و بچه ها.
چند روز پیش رفتم سر زدم. انگار برگشته بودم خونمون! خونه دومم!
و تصمیم گرفتم هر وقت فرصت داشتم به اونجا هم برم و کلاسمو ادامه بدم...
والمستقرین فی امر الله...
برگشته ام به بنده ی خود اعتنا کنی
با یک نگاه، جان مرا مبتلا کنی
من مرغ پر شکسته ام و آمدم که باز
از بال زخمی ام گره کور وا کنی
ای مُستَقر به امر خدا، آمدم مرا
ثابت قدم به میکده ی هل أتی کنی
صد بار یا رضا مددی یا رضا کنم
با آرزوی اینکه مرا هم صدا کنی
دل را به هر کسی که سپردم، رهام کرد
غیر از تویی که نیست گمانم رها کنی
عمری است ای رئوف، گدایان خسته را
با شاهراه قرب خدا آشنا کنی
حالا که قسمتم نشده کربلا روم
روضه بخو
شرح وضعیت:
استر به فصل هشتم میتازد.
خوشهی پروین به گوشهی خودش در کهکشان برگشته بود.
آنجلیکا جلوی در طبقهی دوم ایستاده بود.
پلوتو به ایستگاه اول - و بیشتر - رسیده بود، اما تصمیم گرفت که برگردد تا جزئیات را در ذهنش تحکیم کند.
شرح وضعیت:
استر به فصل هفتم رسید.
خوشهی پروین به گوشهی خودش در کهکشان برگشته بود.
آنجلیکا جلوی در طبقهی دوم ایستاده بود.
پلوتو به ایستگاه اول - و بیشتر - رسیده بود، اما تصمیم گرفت که برگردد تا جزئیات را در ذهنش تحکیم کند.
دچار وسواس فکری شدهام. اما اصلا خودم را مقصر نمیدانم. کمی فکر کردم که چطور شروع شد. به نتایجی رسیدهام که هیچ منبع معتبری برای رد یا تاییدشان وجود ندارد. اما فکر میکنم اینطور شروع شد که مدام از خودم میپرسیدم چطور؟ چرا؟
او رفته بود، بعد از سه سال برگشته بود و گفته بود سایه من در تمام این سه سال همراهش یوده و هیچ وقت نتوانسته خوشحال باشد. هر آغوشی برایش دردآور بوده و هیچ کس را نتوانسته دوست داشته باشد. و من که ایمان داشتم به آنچه که بینمان
به ۱۰ سال پیش برگشتهام؛
دیشب چند پیامک برایم آمد.
دوستی تماس گرفت.
اخبار تلویزیون را با دقت گوش کردم.
دیکشنری جیبی آکسفوردم را بدنبال لغتی جستجو کردم.
امروز فایل پیدیاف جزوه را برای دوستم بلوتوث کردم.
میبینم تکنولوژی آنقدرها هم دوستداشتنی نبوده،
فقط ما را از هم دور و دورتر کرده.
با سلام
روزی دو سه بار به مرگ فکر میکنم و حالم بد میشه و یاد خالم اینا افتادم که رحمت خدا رفتند و الان یه نفر داره زمینشون رو میسازه. انگار اصلا تو این دنیا نبودن. این شده یه عامل بازدارنده برای من. تو نت خوندم که اگه به فبرستان سر بزنید و راه برید بهتر میشید. دیشب رفتم سر زدم ولی زیاد اثر نداشت و دوباره اون حالت برگشته.
یاعلی
ساعت ۵ ونیم عصر از روی بیکاری تو پینترست موی کوتاه سرچ کردم و الان با موی کوتاه از آرایشگاه برگشته ام.
حتی نمیدونم بهم میاد یا آرایشگر گند زده/:
+ رفتار تکانشی به طور معمول به رفتاری اطلاق می شود که در آن، فرد بدون فکر عمل کرده و به جای فکر کردن، رفتاری ناگهانی انجام داده و به نتیجه کار فکر نمی کند.
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب تو را میدیدم. میپرسی چطور ممکن است خواب آدم نادیده را دید؟ نمیدانم. اما مکانیزم دیدن خواب آدم نادیده _اگر برایت سؤال است_ این طو
این شهرستانی که من کار میکنم از لحاظ شیوع کرونا وضعیتش خیلی خوب شده بود و سفید اعلام شده بود حتی. منتهی هفته ی گذشته یکی از خانواده ها برای شرکت در یک مراسم فاتحه رفته بودن اهواز و برگشته بودند و حالا تست 14 نفرشون که علایم بیماری هم داشتن، مثبت شد. هیچی دیگه. دوباره وضعیت زرد اعلام کردن.
قبلا انقد از کلمه ی جون بدم میومد
مخصوصا اونایی که کشدار میگن جوووون
الانم بدم میادا ولی کمتر
ولی جونم به این جزوه رو از موقاری عزیزم یاد گرفتم و خیلیم ازش خوشم میاد
جونم به این بارون❤
جونم به این پرنده که یه بار اومدم نشستم تو حیاط پرش دادم و الان دوباره برگشته داره دون میخوره
جونم به این هوا
Shirazart.blog.ir
۵- فیلمی از کیومرث پور احمد با بازی داوود رشیدی؟
۱- سر نخ ۲- قصه های مجید ۳- تاتوره ۴- خواهران غریب
****** جواب : گزینه ی ۳
۶- فیلمی از زنده یاد علی حاتمی که به زندگی و آثار برجسته ی ایرانی می پردازد ؟
۱- سوته دلان ۲- کمال الملک ۳- دلشدگان ۴- جعفر خان از فرنگ برگشته
******** جواب : گزینه ی ۲
به شعر پناه برد از جهان مسکوت در خط خشک زمان.
ح برگشته، دیروز در کتابخانه ارتباطی داشتیم و کم کم دارد برمیگردد. و دوباره حس ناامنی و اضطراب و آرامش به دلم میریزد. دیشب دوباره تا دیروقت نخوابیدم و امروز دوبارع دیر بیدار شدم. او اگر قرار باشد من و زندگیام را از من بگیرد... نمیدانم چه میخواهم .
شعر تنها گریزگاه من است در این جهان مسکوت
در رو پشت سرم بستم تا بیست روز از دغدغه های جاری و متداول کار دور باشم.
وقتی فضا انقدر آلوده و مسموم شده که تصمیم گرفتم به قدر ضرورت با دیگران حرف غیر کاری بزنم... حس بدم رو جلوی در گذاشتم و زدم بیرون.
دیشب داشتم به فرشید میگفتم خوشحالم آینده م اونجا نیست.از اینکه قراردادم رو به پایان هست خوشحالم و برای تمدیدش هیچ تصمیمی ندارم.
آرامش به من برگشته.
نام وبتون : #نجاتم_بده (#bts) ژانر: #فانتزی ، #دراموضعیت: #در_حال_انتشارخلاصه: جین تازه از آمریکا برگشته و در راه خانه نامجون دوست دوران نوجوانی اش را میبیند و روز بعد کنجکاو میشه و میره دیدنش... ❌ترجمه از کانال ما نیست
ادامه مطلب
پیدورتس رو واقعا میتوان شاهکار دنیای کلیکی برشمرد.سایتی که در بین دیگر سایتهای بی شمار کلیکی بدون رقیب بود و بعد از مدتی که دچار مشکلات داخلی بود دوباره به عرصه برگشته و داره دوران باشکوهشش روتداعی میکنه . این سایت جز بهترین سایتهای کسب درآمد کلیکی به شمار میاد.
همه چی یکهو جور شُد، هم پولش، هم حسّش ولی دیر اقدام کردیم. مرز خیلی خیلی شلوغ شده، در روزهای آینده شلوغتر هم میشه.
عَموم رفته کربلا و گفته خیلی صفهای غذا شلوغ بوده و نمیتونسته درست غذا بخوره.
حاج آقای مسجدِشون استخاره کرده خیلی بد اومده، مرز چذابه رفته و بستنش، تا ازون جا برگشته بازش کردند.
یکی از فامیلها رفته و به اون طرفِ مرز که رسیده ماشینی نبوده که به نجف برند و برگشته.
یک نفرِ دیگه گفته که توی کرمانشاه تصادف شده و به جای 12 ساعت، 20 سا
امروز بعد از مدتها تانیا رو دیدم و طبیعتا این پست به اون اختصاص داره :)
+یه سگ اورده بود با خودش، برگشته زورکی به هاپو میگه بگو میووو :)
+سگه پشتش به ما بود بهش میگه بی تربیت چرا پشتتو کردی به ما :)
+میگه من و مشان رو لباسمون عروسکه!
+با هم رفتیم گل چیدیم و گل یاسو از بابام اجازه گرفت
+خلاصه کلا که من عاشقشم و میتونم خیلییی چیزا بنویسم درموردش. انقدرم خوشگل و بزرگ شده ماشاا... . :*** :)
دیروز رفتم از توی اتاقم دستگیره بیاورم وقتی برگشتم دیدم قابلمه برگشته و روی تمام سه تا گاز کنار هم ، ماهی ریخته رد تکه های ماهی را دنبال کردم و از روی دیوار رد شدم به سقف که رسیدم تکه های ماهی دایره وار پراکنده شده بودند دیگر از لکه های روغن نگویم !
آن لحظه نه به چگونگی تمیز کردن این فاجعه گسترده فکر میکردم و نه به حجم انفجار رخ داده فقط فقط احساس گرسنگی مزمنم به خاطرم می آمد
دو روزی میشود که از سفر برگشته ام. روز اول سفر خیلی سخت بود ولی از روزهای بعدش اوضاع بهتر شد و توانستم تلخی هایی که در پست چه وقت سفر رفتن بود بیان کردم را تا حدودی فراموش کنم. آخر قبلا هم وقتی حالم خیلی گرفته بود سفر رفتن را امتحان کرده بودم ولی جواب نداده بود ولی این دفعه نمیدانم چرا و چگونه جواب داد و حالم را کمی بهتر کرد.یک نکته بگویم راجع به همسفر، اینکه می گویند آدم ها را در سفر بایستی شناخت واقعا درست است شما هرگز یک آدم را نمی شناسید مگر
قسمت ها را در کانال تلگرام بخوانید
نام وبتون : #نجاتم_بده (#bts)ژانر: #فانتزی ، #دراموضعیت: #در_حال_انتشارخلاصه: جین تازه از آمریکا برگشته و در راه خانه نامجون دوست دوران نوجوانی اش را میبیند و روز بعد کنجکاو میشه و میره دیدنش...❌ترجمه از کانال ما نیست
ادامه مطلب
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. از آدمی شبیه من که توی مغزش مدام میان نیمکرهی چپ و راست دعواست بعید نیست که این به هم ریختگی از جایی مثل ناخودآگاه بیرون بزند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب ت
تنم و بیشتر از آن روحم تب کرده است. آتش از سر و صورتم بیرون میریزد. روی تخت دراز میکشم. چشمم به صفحه گوشی که می افتد یادم میآید برگشته ام به همان نقطه اول
همان غربتی که روحم را چنگ میزند
غربتی که نه فقط جغرافیای زمین، بلکه جغرافیای ادمها برایم ساخته است
اشکی که از گوشه چشمم لغزیده را پاک میکنم
با خودم فکر می کنم چرا انقدر سریع البکاء شده ام
ترجیح میدهم چشم هایم را ببندم
حالا هم که بعد از دو هفته و اندی از خانه ی روستا برگشته اند شهر :) پیام های گروه خانوادگی از این قرار است:
- سلام خدمت خانواده ی عزیز. ببینید چند تا دفتر مشق و یک کتاب بنویسیم توی وسایل شما جا نمونده؟
- کسی ساعت و حلقه ی من رو ندیده؟
- دفتر ها پیدا شد. حالا ببینید جزوه ی تعلیمات اجتماعی دست کی مونده؟
- میشه صندوق عقب ماشین هاتون رو نگاه کنید؟ کفش کوه من نیست؟
- کِی دوباره بریم؟
سلام
محض اطلاع بر و بچ بیانی، یه آقایی به نام س.ح برگشته
که البته خودتونم میدونید اون س.ح کیه
بگذریم
یه سری تغییرات دادم تو لایفم عالی داره میشه
همش هم با برنامه ریزی ممکن شد
الانم دارم میام وب ها رو یه چک بزنم
خب دیگه با برنامه ریزی تونستم یه جای خالی وسط کارام باز کنم بیام تو بیان
الانم دارم رو لیست ترین های بیان کار میکنم
به زودی پی دی اف شو میذارم
خب تا بعد
امشب بعد از سال ها برگشته ام خانه. در اتاق کوچک کنار مهتاب. زیر شاخه هاى خشک کنار کتابخانه و چهل حدیث کم دستخورده ام و دیکشنرى مرموز پدر. مى نویسم. آخرین بار ٥ سال پیش بود. تنهاى تنها بودم. هنوز فشار دیوارهاى اتاق را حس مى کنم. چیزى اینجا من را مچاله مى کند. یک حس قوى. یک نیروى ملموس. که توضیح اش نمیتوان داد تا حسش نکنی. مثل شب هاى غربت که دیگر بعد از مدتى تکرار نشدند. به هر کس میگفتم که کسى کنار تختم شب ها نماز مى خواند. یا اینکه سحرها با صداى اذان پد
مرد از دریا برگشته. چندتا از ماهیهای یکی از گرگورها خراب و زخمی شدهاند. مرد خرچنگهای نارنجی را نشانم میدهد و میگوید کار اینهاست که با ماهیها یکجا گیر افتادهبودند. فکر میکنم ما آدمها هم گاهی چقدر شبیه این خرچنگهای نارنجی میشویم. وقتی که محدودمان میکنند و دستوپازدنها و تقلاکردنمان، برای رهایی از آن وضعیت، کاری از پیش نمیبرد شروع میکنیم به چنگزدن اطرافیان و ضعیفترها. بالأخره یکجا باید این عقدهی خودقو
شامی درست کردم که نه با ترشی نه با سالاد و نه با سس و نه با هیچکوفتی نمیشد از حلقمون بره پایین ...
....
من استعداد آشپزی ندارم و مامان به زبون بی زبونی میگه اون بخت برگشته ای که قراره بشه سایه سرت ،آدمه ...!قبل اینکه دلت واسه یکی بره ...یه کم آشپزی یاد بگیر بدبخت از گشنگی نمیره ...!
....
بابا گفت الحق دست مریزاد ...گفتم واس چی؟گفت تا حالا ندیده بودم از مواد اولیه درجه یک محصول نهایی به این صورت گند در بیاد ...(و قاشقش را توی برنج شفته فرو کرد...! )
سگ پامرانینظاهر سگ پامرانین خرسی و روباهیدر کل دنیا پامرانین ها یه شکل و ظاهر معین دارن که شامل این ویژگی هاست:
پوشش بدن ۲ لایه و پف دار به رنگ های: سفید، قهوه ای، کرم، برنز،حنایی، مشکیگوش های مثلثی و برافراشتهچشمان گرد و نزدیک به همدم برگشته که روی پشتشون به حالت خوابیده قرار میگیرهدر ایران، پامرانین ها به دو دسته تقسیم شدن که شامل خرسی و روباهی میشه.
یکی از مشکلاتی که بسیاری از افراد شاغل با آن درگیر هستند،کاهش انرژی و
احساس خواب آلودگی بعد از ناهار است. به احتمال زیاد شما هم بعد از تمام
شدن ناهار و زمانی که به میز کار خود برگشتهاید، با خمیازههای متوالی
مواجه میشوید و از خود میپرسید چرا ریتم شبانه روزی بدنتان دچار مشکل شده
است؟
ادامه مطلب
تموم شد جلو چشمای خودم تموم شد
دلم به اندازه دنیا براش درد میکنه قلبم براش جاکنه قلب درده برگشته دوباره
ولی بازم نمیفهمه بازم نمیفهمه
بازم اشتبیاه های قبل
یه زمانی 8 سالم بود اقاجونم گفت بابا یه وقتی بشه آدمی زادم بخرن و بفروشن اره اقاجون الان ادمم میفروشن خیلی ساده میفروشن
خدایا خودت به داد همه گرفتارا برس
خب الهنا و ربنا من لنا غیرک
یکی از دوستام که حدود 4 ساله که ازدواج کرده
رفته با شوهرش ایران برگشته
دقت کنین این دختر حتی خودش نتونست کانادا بیاد و دو بار فقط برای ویزای پیوست به همسر ریجکت شد!
اینها واقعیت های زندگیشن
به طرز وحشتناکی توی دوران دانشگاهیش توی دانشگاه ما ابروی ایرانیا رو برد.
یعنی یه کاری کرد که استادش قسم خورده دیگه ایرانی نگیره.
با اون وضع همیشه میگه چه قدر کارش درسته
خلاصه رفته
برگشته
مردم ایران توی بدبختین
برگشته میگه ازدواح سفید داری خب که چی!!
یعنی دا
ما برگشته بودیم اینجا بعد سالها،منتها تحویل نگرفتید شاید نخوندید شاید متوجه نمیشدید و هزاران شاید دیگه... دنیا دنیای رابطه هاست و ما بزرگ شده ی ارتباط داشتن با همیم،اینکه احساس کنی اینجا کسی با این صفحه ارتباط نگیره سخته،احتمالا اینجا دوباره به خاطرات بپیونده!دیگه البته آرشیو باقیمونده رو پاک نمیکنم،علی الحساب خداحافظ.
خوابم نمی بره
اینکه عصر سه ساعت خوابیدم بی تاثیر نیست
اما کانون فیلم دانشگاه دوباره برگشته اونم با جوکر .
زندگی من می تونه همینجا تموم شه
ناراحتم که این ساعت های شبانه روز ، توی این سکوت های بی نظیر بامداد که میشه فکر کرد ، میشه موزیک گوش داد ، میشه کتاب خوند ، میشه حتی درس خوند ، میشه با خدای خودت گفتگو کنی ... توی این ساعت ها ، که خوابم .
بگو
بگو به باد که ما با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد
فک کنم که دیگه برگشته باشم :) هنوز هم قصدی برای خوندن وبلاگهاتون ندارم البته، اما یه نگاه کلی به لیست ستارههایی که تو یلووین روشن شده انداختم. بعضی وبلاگها حذف شدن انگار :( ای بابا :)
پست بعدی قراره سفرنامه باشه. خاطرات شش سال پیش :)
فکرشو بکن! سال دیگه این موقع، همه خانواده دور هم باشن...
صداهای جدیدی به خونواده اضافه شده باشه...
مجردا به عشقشون رسیده باشن...
متاهلا هم که منتظر بچه بودن، بچه دار شده باشن...
اون لبخندایی که از خونواده ها، ماه ها، شاید سال ها دور شده بود، بازم به لباشون برگشته باشه
بعد همین جور که صدای قهقهه میاد، به آرزوهایی که امسال کردیم
فکر کنیم و با خودمون بگیم:دیدی همه چی درست شد؟ دیدی الکی اینقدر حرص خوردی؟
امیدوارم همه در سال جدید پیش رو به آ
بسم الله
وقتی دو روز گوشی داری
ولی نداری!
اندر احوالات هنگیدن پارس جان!
کارم به جایی رسیده بود هرکسی میتونست جواب تلفنش رو بده بهش غبطه میخوردم!
خلاصه این بازی کثیف با فلش کردن گوشیم تموم شد فعلا!!!
ولی راه همچنان ادامه داره
دکتر گوشی برگشته میگه: اینو از کجا آآوردی؟؟؟
:/
اینقد من سر داشتن پارس فحش خوردم و چشم غره دیدم که نگو!
خلاصه قدر گوشی هاتونو بدونین:)
ادامه مطلب
مدتی قبل مینوشتم در اینجا
اما اکنون با تفکر دیگری نسبت به وبلاگ داشتن و نوشتن برگشته ام
قبلا توقع داشتم که بنویسم تا خوانده بشوم تا دیده بشوم تا بازخورد نوشتنم را دریافت کنم.توقعاتم برطرف نشد و وبمو پاک کردمو رفتم.اکنون فهمیده ام نوشتن تاثیرات بسیاری برای خودم دارد.در نوشتن همچنان که ذهنم به دنبال کلمات می گردد ناگهان جمله یی درباره نحوه فکرم یا موضوعی که مدتها در ذهن داشتم و ان گوشه کنارها مدتها خاک خورده بود را پیدا میکنم و به نوشته در میا
• از بلالهای آنشب، چهارتا را جدا کردهبودیم برای کبابکردن. غروب، گاز پکنیکی را از انبار درآوردیم و زیر مهتابی حیاط، جمع شدیم. زن فندک را که زد شعله یکهو آمد بالا و کمی طول کشید تا خاموش شود. ترسیدیم. واشرش را عوض کردیم. مرد بااحتیاط روشنش کرد. اینبار شعلهاش طبیعی بود و گُر نگرفت. بلالها را گذاشتیم روی آتش. سرم را خم کردم و سوختن دانههای ذرت را نگاه کردم. درهمتنیدگیشان با آتش... انفجارهای کوچکی بودند در نوع خودشان. در آنی روشن
حتی نمی دونم داره می نویسه یا نه
فکر می کنی واسه چی?
یبار خیییییلی زرت و پرت تو پستی خطاب به مامانم نوشتم
اومد از مقام مادر دفاع کرد و گفت دیگه دنبالت نمی کنم
کاش پسراب خونه ی ما، مخصوصا اولی هم همینجور به فکر مقام مادر بودن
اولی که می خواست بره دلشوره داشتم
حالا که شنیدم خسروی باز شده باز آروم شدم
عموها هم جدا از هم راه افتادن باز آروم شدم
اما آروم نه از جنس آرامش قشنگی که روزهایی که مامان از شمال برگشته بود، تو خونه داشتم
اون قدر فکر
از خرید برگشته ام
در کوچه با نایلون های زیادی که حاصل ساعت ها گشتن در پاساژها هستند دارم به خانه بر میگردم
درست زمانیکه احساس رضایت از زندگی دارم در کوچه و از پشت سر بهم شلیک می کنن تق
مغز استخوانم می سوزد و حرکت چیز گرمی را در بدنم حس می کنم
خون و خون و خون جاری می شود
کلید خانه در دستم بود
قبل از اینکه به خانه برسم
کارم را ساخته بودند
می خواستم تلاش کنم خود را به خانه برسانم
ىلی زمانیکه به خاطر اوردم در خانه کسی منتظرم نیست
در سکوت خود مردم
سال
زوئی سوار تاکسی که شد و دست تکان دادیم برای دو روز دچار پرخوری عصبی شدم. وقتی برگشتم خانه و لیوان آب نصفهاش را جلوی آینه دیدم، وقتی برای صبحانه به بالکن رفتم و همه چیز در سکوت گذشت، یا کسی نبود که از پنجرهی اتاق برای دیدن چراغهای کوچک برجی دور خوشحالی کند،آنوقت بود که من خوردم و خوردم.
حالا همه چیز به حالت عادی برگشته، بعد از تمام این سالها خوب فهمیدهام کیلومتر و جاده و راه دور یعنی چه. قاشقهای پلو را با آرامش میشمارم و حواسم هست نان تس
رفتن... نبودن... نباید زیاد طول بکشد... نباید عادت شود... نباید گذاشت دلتنگی به حد نهایت برسد. نباید گذاشت دل به دلتنگی خو کند... یادش بگیرد و با آن کنار بیاید.... آدم نباید آنقدر برود ... و دور شود ... که از مدار جاذبهی کسانی که دوستش دارند ... خارج شود.... بگذارید در گوشتان بگویم... آدمی که یک بار تا پای مرگ رفته باشد ... و برگشته باشد، دیگر از مرگ نمیترسد. آدمی که یک بار تا سر حد مرگ دلتنگ شده باشد و زنده مانده باشد، دیگر از فقدان نمیترسد...
اینم یه کلیپ دیگه از برگشت عشقم لی مین هوووو
این بهترین حس و اتفاق دنیاست
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
https://www.namasha.com/v/tkuJYw3z
کلیک کن
من خیلی خوشحالم خیلییییی❤❤❤❤
این کلیپا رو از کانال نماشا دوستم کپی میکنم و ازش اجازه گرفتم
امروز تولد داداشم هم هست وای چه جالب
داداش واقعیم نه مجازی
اسمشم محمدامین هست
تولدت مبارک داداش جوووووونم❤❤❤❤
قلب آبی به افتخار داداش استقلالیم
ما خانوادگی استقلالی هستیم اونم سرسخت
«تیرباران است
یا تسلیم باید
یا حذر»
این را سعدی در مورد عشق گفته. من ولی بعد از جلسهی امروز با مدیر جدید برنامهریزی شرکت، توی آسانسور خطاب به همکارهایم گفتم. چون این چند روز دیدهام که آدمها دوباره چطور به هزاران سال قبل برگشتهاند. تیردانشان را پر کردهاند و تیرها را پیوسته و بیهدف به هر سو پرتاب میکنند و از تماشای بدنهای خونین و بیجان همنوعانشان لذت میبرند و به افروختن آتش خشم و کینه، حریصتر میشوند. آقای ی آه کشید. آقای
مانتوی زمستونی و شال زمستونی و کاپشنم رو پوشیدم و خواستم برم کتاب تست آی کیوی شیمی رو سیم بزنم. بعد سه سال برگه هاش داشت جدا میشد:/
تو آینه خودم رو نگاه کردم تفاوتی با یه مادر بزرگ چاق نداشتم. کاپشن و مانتوی کلفتمم من رو چاق تر نشون میداد و موهامم کج نذاشته بودم. این یعنی چاقی صورتم هم کاملا پیدا بود. با خودم گفتم سر کوچه داری میری دیگه به جهنم.
از پله ددشتم پایین میومدم یه لحظه صدای بالا یا پایین رفتن در پارکینگ رو شنیدم. یه لحظه اکراه کردم و مو
2- و من کتاب له (علیه السلام)> إلیهم بعد فتح البصرة <وَ جَزَاکُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ أَحْسَنَ مَا یَجْزِی الْعَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ وَ الشَّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِیتُمْ فَأَجَبْتُمْ.
نامه 002- قدردانی از اهل کوفه تشکر از مجاهدان از جنگ برگشته خداوند شما مردم کوفه را از سوی اهل بیت پیامبر (ص) پاداش نیکو دهد، بهترین پاداشی که به بندگان فرمانبردار، و سپا
این چندوقت از صرف وقت برای فیلم دیدن برگشتهام به کتاب خواندن. خداروشکر به حد قابل توجه و خوبی موفق هم بودهام. البته تکلیف برای خودم نمیکنم ولی چندکتاب رو مشخص میکنم که در طی روزهای آتی باید تمامشون کنم و خب خرده خرده مینوشم و کشش باعث میشه که برسم به نقطهی پایانی و هم کتاب رو زودتر از موعد تمام کنم و هم یک آرامش روحی و غنا بهم بخشیده میشه.. هم خوب فکر میکنم و هم خوب لذّت میبرم.. واقعا خواندن یکی از بهترین لذتهایی است که انسان میتواند تجر
چهار سال پیش برایت این آهنگ دنگ شو را فرستاده بودم که میگفت: فقط تو میمونی با من.. چهار سال گذشته و من شبیه آدمی که توی این چهار سال از تو جدا شده و همه جا رفته و همه چیز را تجربه کرده و همه جوره دلش شکسته و تنها مانده باز هم برگشتهام به تو. مثل چرخیدن دور محیط دایرهای که بالا و پایین زیاد داشته و حالا یک دور تمام شده و رسیدهام به همان نقطهی اول. به تو. و خوب میدانم که از تو گریزی نیست. و از تو رها نمیتوان ماند و تو را رها نمیتوان کرد. چ
امشب رفتم به
یک دورهمی در کافه ای در تهران برای کسانی که از ایران مهاجرت کرده بودند و بعد
دوباره برگشته بودند. البته من شامل این دسته نمی شدم. ماجرا این بود که این
رویداد را در تلگرام دیدم و برای یکی از دوستان نزدیکم که مصداق این رویداد بود
فرستادم و بعد او اصرار کرد که با هم برویم. ذهنیتم این
بود که رویداد مختص کسانی است که این وضعیت در زندگیشان پیش آمده اما با رفتن به
آنجا فهمیدم اشتباه کرده ام. حدود 25 نفر یا بیشتر بودیم که حدود یک سوم افراد جز
از جمله کارهای روتین هرروزه ام اینه که کتاب چشم قلمبه ی علی رو بازکنم و تو هوا و با آهنگ بخونم: سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی!
علی هم دست بکنه تو سوراخ چشم سیب زمینی بخت برگشته!
واقعا از نظر علمی سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی؟؟
به مدت 5سال همسرم من را رها کرد ورفت برگشته ولی منزل نیامده ومستقیم به شهرستان رفته حالا بازم میخاد بره خارج. یه راهنمایی کنید واسه طلاق توافقی چیکار کنم که راضی بشه؟
شما میتوانید بخاطر ترک زندگی مشترک و به استناد شروط ضمن عقد درخواست طلاق یکطرفه هم بکنید.بهتر است حضوری با وکیل مشاوره نمایید.
منبع: سایت وکالت دادراه
بیست و شش آذر
روز یک نواخت و کسل کننده ای بود. بیمارستان چند ساعت کنگره نشستیم و بعدش هم خونه رفتیم. نهار لوبیا پلو و شام آش خوردم. تکواندوی ایرانی که شرح حال بچه های تکواندو در مسکو رو می گفت دیدم و خوشم اومد برای میرهاشم و آرمین هادی پور آرزوی موفقیت دارم تو المپیک . آبریزش بینی و سردردم برگشته. در طول روز به این فکر می کردم که چقدر دنیای ما سریع و زود رنج شده تا یه چیزی میخوایم باید همون لحظه بهش برسیم شاید اینترنت صبر مون رو کشته. تارکوفسکی کو
2- و من کتاب له (علیه السلام)
> إلیهم بعد فتح البصرة <
وَ جَزَاکُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ أَحْسَنَ مَا یَجْزِی الْعَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ وَ الشَّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِیتُمْ فَأَجَبْتُمْ.
نامه 002- قدردانی از اهل کوفه
تشکر از مجاهدان از جنگ برگشته
خداوند شما مردم کوفه را از سوی اهل بیت پیامبر (ص) پاداش نیکو دهد، بهترین پاداشی که به بندگان فرمانبردار، و سپ
چند روز پیش داشتم فکر میکردم که "الان میتوانستم کربلا باشم، بین الحرمین" و با وجود اینکه امسال، کما فی السابق، میلی به رفتن نداشتم، دلم تنگ شد. دلم تنگ شد از آن جملههاییست که خوانده میشوند، اما درک نه. دلم پرواز کرد همچنین. دلم ایستاد در بین الحرمین و سلام داد همچنین. صبح در اتوبوس، به سمت مدرسه، حرم امام رضا (ع) را دیدم، سلام دادم و باز اشک بود که بیاختیار میآمد و من مانعشان نمیشدم. رسیدم مدرسه و دیدم که بساط مجلس عزا برپاست. زنگ آخر
دخترک پای چشم هایش سیاه برگشته بود، پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود.
از من پرسید: رمان های روسی کجاست؟
راهنمایی اش کردم.
جنایت و مکافات را برداشت و گفت: هر کس جای من باشد، خودش را هم نمیتواند تحمل کند. بله! هر کس جای من بود همین کار را میکرد...
خیلی برایم عجیب بود. از مغازه که بیرون رفت، پسری به دنبالش دوید و شروع کرد قربان صدقه برود. سر دخترک را گرفت و روی شانه اش چنان محکم فشار داد که دخترک با تحکم فریاد زد: ولم کن بی ناموس بی پدر مادر!
میخ
مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه
گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود)
منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم
صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!
برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود
من=))
هیولای مهربان(^o^)
لاتی که لوتی شد.
این پیکر همون جوون لوتی یافت آباده که رو دستش خالکوبی داشت و شب و روز تو قهوه خونه بودبعد سه سال ، چهار تیکه استخون سوخته اش برگشته...داستان مجید رو بسیاری با«مجید سوزوکی»اخراجیها مقایسه کردند.
ادامه مطلب
دخترک، شاد و پرانرژی بود، چشمههاش برق میزد و نگاهش پر از مهر بود. اومد جلو، می شناختمش و خودم رو به نشناختن زدم، گفت من دریام دوست فاطمه. بعد اون همیشه تو کتابخونه ملی میدیدمش، عین که برگشته بود تو کتابخونه ما رو دید و خندید و گفت داداشت :) بغلش کردی تو اینستا دیدم ... به عین گفتم داداش خودش هم ایران نیست و خیلی دوسش داره. ۱۳ دی سالروز بله برون ما و تو این شلوغی های ایران دریا عروسی کرد. شاد و قشنگ، و نصف عکسهاشم داداشش بود. نوشته بود شوق حضور بر
وسط دعوای زن و شوهری من بخت برگشته گیر افتادم :((
کاش با خواهرم اینا دیشب میرفتم شمال :(
یا کاش خانداداشم مسافرت نبود و میرفتم پیشش !
یا کاش الان نصف شب نبود میرفتم خونه عمه ام حداقل یا خونه داداش سومم :((
دعا میشه کنین این دعواشون آروم بشه ؟!
مغزم قفل کرد از دست اینا
ممنونم
شاید باید دوباره شروع به نوشتن کنم. مغزم پیچ در پیچ راهی شده که من را در خود می کشد. حتی قکر کرده ام به روانشناس و روان پزشک ولی در اخر... مگر از حقیقت کم میشود؟
امروز صبح ذوق شعریم برگشته بود. در نطفه خفه اش کردم. من ادم منطقی هستم اما سیاهی های در ان بلعیده شده ام باعث تفکرات عجیب و وسواس های غیر معمولم می شوند. تمام قبلی ها ذوق شعر بود و او نبود. این بارمیخواهم برعکس باشد.
نمیتوانم خودم را پیدا کنم. یک من عجیبی در وجودم ریشه دوانده که به شدت با
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود .
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
5 ساله که منزل را ترک وبه خارج سفر کرده به تازگی برگشته ولی به خانه نیامده وبه شهرستان رفته .چیکار کنم. حالا بازم میخاد بره خارج. یه راهنمایی کنید واسه طلاق توافقی چیکار کنم که راضی بشه؟
شما میتوانید بخاطر ترک زندگی مشترک و به استناد شروط ضمن عقد درخواست طلاق یکطرفه هم بکنید.بهتر است حضوری با وکیل مشاوره نمایید.
منبع: سایت وکالت دادراه
مروارید، درست ده سال پیش خودمه. همون قدر ظریف و شکننده، همون قدر صبور و با اراده، همون قدر محجوب و حرف گوش کن، همون قدر رویا پرداز و عاشق زندگی و اگه پای غرورم نذارید، که واقعا ندارم، همون قدر باهوش و با استعداد. درست زیر همون فشار و محدودیت هایی که قرار بود سقف آرزوهام رو کوتاه تر کنه. شاید به نظر مضحک بیاد اما حس میکنم سرنوشت، مروارید رو سر راه من قرار داده تا بگه: خب! فکر کن زمان ده سال به عقب برگشته حالا چه کار می کنی؟
با خودم فکر می کنم چند تا
صد و بیست نظر منتظر تایید...
و من همچنان قصد جواب دادن و تایید کردنشان را ندارم...
قصد دارم ها...
ولی باسن مبارک کمی تنبلی میکند!
چند روزیست به خانه ی پدری برگشته ام ، آن هم از سر بی میلی و اجبار...
اجبارِ کارهای اداری خودم و اجبار به تخلیه ی اتاق خوابم چون چند وقت دیگر اسباب کشی است...
بله...
مامان و بابا بالاخره بعد از N سال خانه را تغییر دادند...
من بعد از هفت سال فارغ التحصیل شدم...
اصلا شک دارم بخواهم به نوشتن اینجا ادامه دهم...
چند وقتیست در ذهنم آرزوه
سرما خوردم دارم خفه میشم!!! اینقدر دماغم با دستمال گرفتم ک دماغم مثل آدم برفی قرمز شده اینقدر خودمو پیچوندم لای پتو انگار قنداقم کردن و دور تا دورمم پر دستماله نفس ک میکشم تمام مجاری تنفسیم میسوزه داشتن حالمو میپرسیدن اطرافیان گفتم حالم بده نمیتونم درست تنفس کن باید با دهن نفس بکشم ک خیلی برام سخته خوشمزه جمع برگشته میگه من کار ندارم با کجا نفس میکشی ولی بخور برات خوبه! بهش میگم کلا از دو قسمت میشه تنفس کردااا اون یکی میگه نه ب
دخالت
اصلا قشنگنیس نه تو زندگی بقیه بلکه میبینی چیزی برای دیگری خطر داره یا حقش داره پایمال میشه عصبی میشی و سر همین عصبانیت تو چیزی که بهت مربوط نیس دخالت میکنی حالا میخواد دوستت باشه یا اعضای خانوادت
این خصلت بده منه اذیت ببینم یا یکی که به دیگری زور میگه آتیش میگیرم و میشه عصبانیت آنی و بعدش دخالت
خیلی جاها پشیمون شدم چون فرد مظلوم آخرش برگشته سمت ظالمش به هر حال انگار تلاشم برای زود از کوره در نرفتن و بی اهمیت شدن به اتفاقات کم بوده
ب
فرشته یکروز در کانالش از قول مهدی صالحپور نوشتهبود: «تابستان بلاگرها برمیگردند.»
تابستان که شد من برگشتم. جستهگریخته شاید، اما برگشتم. اول به خودم بعد به وبلاگم. حالا که برای خواندن وبلاگهایتان، اینوریدر را باز کردم، دیدم که سپینود ناجیان هم برگشته یکماه پیش. پسِ سالها آمده و برایمان از خودش و کاروبارش مینویسد. در یکی از پستها از کارگاه نوشتنی که دارد برپا میکند نوشته و گفته که ترس از فراموشی و دلهرهی بیاعتناییِ آدم
م برگشته یا به عبارت دقیقتر آنبلاک شدم. حسی بهش ندارم و وقتی به خاطر میارم که بخاطرش اشکها ریختم برام عجیبه؟ چیه این عشق؟ چرا کامو میگه قلبهای شریف عشق نمیورزند؟ شاید برای اینکه در عشق بیش از هرجای دیگری خودخواه میشوی؟! کاش قلب شریفی داشتم و عشق را و خودخواهی را کنار میگذاشتم.. چرا همهاش درگیر این حسم و چرا همهاش فرار میکنم از اصلاح امور به نحو دیگری؟ خوب شده بودم ها همهاش تقصیر استاد است که برگشت و هواییام کرد .. کاش رابطها
انگار استادم که تازه برگشته ، یک هفته بیشتر نمیمونه و دوباره باید برگرده :( ای خدا چرا ؟ خوب من پایان ناممو خودم تنها نمیشه پیش ببرم که :(
دیشب واسه مینا سورپرایز تولدشو گرفتیم با دوستاش ولی انقدر ضایع بازی های تابلو دراوردیم که فهمید ، ولی به نظرم بهش خوش گذشت :) واسش یه دونه از اون گوی های شیشه ای که داخلش یه پسر و دختر نشستن و رو سرشون پولک میریزه گرفتم :) دیگه وسعم در همین حد بود اگه سال دیگه زنده باشم دوباره براش تولد میگیرم :)
واسه پایان نامم
لبریز از حرف که نه، لبریز از بروز احساساتم. دوست دارم حس های درونی ام را که شاید خیلی هم عمیق نباشد را با جملات یا شعر های جگرسوز با دیگران به اشتراک بگذارم. اگر کانال تلگرامم شلوغ تر بود یا نه همین کانال بود اما تلگرام را پاک نکرده بودم. یا اینستاگرام و.. را پاک نکرده بودم الان توی یکی دو تا از آن تریبون های غم، مثلا مینوشتم: "یاد عبور ماه از آن کافه ها به خیر/ از یاد رفت قصهی ما، یاد ما به خیر" یا چه میدانم آهنگی را استوری میکردم که میخواند
دیروز دفاع کردم.
تازه به خانه برگشته ایم.
حال عجیب و غریبی دارم.
به شدت تشنه نوشتن و تعریف کردنم.
دنبال فرصتی می گردم که سر حوصله بنویسم.
پ.ن: پست را نوشتم و رفتم یک دل سیر گریه کردم:)
دیشب که به علی گفتم بعد از خواندن پستت گریه کردم می گفت شما دخترها چرا اینجوری هستید؟:) حالا بیاید ببیند امشب هم گریه کردم فکر کنم حسابی به من بخندد:)) اینطوری است دیگر! ما دخترها خوشحال شویم گریه می کنیم، ناراحت شویم گریه می کنیم، ندانیم چه مرگمان است هم گریه می کنی
من اخیرا متوجه شدم که عاشق خودمم. کاملا عاشق خودمم. با تموم چیزایی که هستم و تموم چیزایی که نیستم. من خیلی خودمو دوست دارم. با وجود اینکه رسانه ها میخوام تحت تاثیر قرارم بدن. با وجود همه چی ، من عاشق خودمم تمام.
+دیشب با دوست قدیمی به اسم نسیم صحبت کردیم. خیلی خوشحالم که به دایره دوستام برگشته . خیلی خیلی. براش ارزوی موفقیت و خوشبختی دارم از صمیم قلبم.
پارسال این موقع تازه از استرالیا برگشته بودم شاید...
خوشحال از موندن توی اتاق قشنگم....سالی پر از ارامش و ثبات و اشپزی و رفیق بازی رو گذروندم...
و البته سالی که با اطمینان فکر میکردم هم یه انسان دوست داشتنی پیدا کردم و هم میدونم نقشه ام برای اینده چیه...
امسال...این روزها خسته از سفر برگشتم و خونه نداشتم...
با رفیقام خداحافظی کردم و میرم جایی که طول میکشه تا به ثبات برسم...
هیچ کسی رو ندارم که با اطمینان بگم میخوام همه عمرمو باهاش بگذرونم و البته هیچ
تصاویری از شخصیتهای فیلم Top Gun: Maverick منتشر شدند،پس از انتظار ۳۰ ساله برای دنباله Top Gun «تاپ گان»، طرفداران با اکران فیلم Top Gun: Maverick «تاپ گان: ماوریک» در تابستان آینده دوباره به منطقه خطر برخواهند گشت. این فیلم به کارگردانی جوزف کوزینسکی داستان شخصیت پیت ماوریک میچل با بازی تام کروز را دنبال میکند که دوباره به مدرسه خلبانی برگشته تا آموزش گروهی از خلبانان جوان را برعهده بگیرد.فیلم Top Gun: Maverick در تاریخ ۲۶ ژوئن ۲۰۲۰ (۶ تیر ۹۹) اکران خواهد شد.
پامرانین ها جزو خانواده سگ های اشپیتز هستن و به همین خاطر ظاهرشون شبیه به اشپیتزهاست.در کل دنیا پامرانین ها یه شکل و ظاهر معین دارن که شامل این ویژگی هاست:پوشش بدن ۲ لایه و پف دار به رنگ های: سفید، قهوه ای، کرم، برنز،حنایی، مشکیگوش های مثلثی و برافراشتهچشمان گرد و نزدیک به همدم برگشته که روی پشتشون به حالت خوابیده قرار میگیرهدر ایران، پامرانین ها به دو دسته تقسیم شدن که شامل خرسی و روباهی میشه.
دانلود فیلم Ben Is Back 2018 با دوبله فارسی و کیفیت عالی
دانلود با لینک مستقیم و کیفیت های 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRay
دانلود دوبله فارسی فیلم بن برگشته سال 2018
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نام : بن برگشته-Ben Is Back لینک IMDb امتیاز : 6.8 از 10 – میانگین رای 8,313 نفر کیفیت : 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRay موضوع : درام فرمت : MKV حجم : 1.91 گیگابایت+1.03 گیگابایت+560 مگابایت مدت زمان: 103 دقیقه زبان: انگلیسی سال انتشار : 2018 صوت دوبله: دارد
~~~~~~~~
کارگردان : Peter Hedges
~~~~~~~~
بازیگران : Julia Roberts , Lucas Hedges , Courtney
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاهکاری،
وز نفحهی روحبخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهی نیلگونْ عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق، نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تمکین،
زان نوگلِ پیشرس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ
حس تملک من به زندگی و علاقه م برای دنبال کردن خودم از چیزی نشات میگیرد که همواره مورد تهدید است.
لذا اکنون که در اوج زندگی ام قرار گرفته م و ترس هایی که به واقعیت تبدیل شده بودند، دروغین از آب درآمدند و دوست های رفته، برگشته اند؛ مجبورم که همواره خودم را برای شرایط بحرانی آماده نگه دارم و به خود یادآور شوم هر رخدادی در این دنیا از زنجیره ای از اتفاقات و کمی جادو تغذیه میکند. جلوی زنجیره اتفاقات را نمیتوان گرفت که هر عملی جزئی از همان زنجیره است
با دو انگشت روی شانهام زد. با ترس پریدم. فکر کردم جیرجیرک نشسته روی شانهام. با صدای بچگانه و آرام گفت sorry. چیزی نگفتم. دوباره گفت sorry. گفتم it's over now. نمیخواستم بگویم it is ok. برای اینکه it was not ok. دوباره گفت sorry. نمیتواند مثل آدم معذرت بخواهد. لحنش شبیه بچهای بود که با لج یک کلمه را پنجاه و پنج بار تکرار میکند تا به خواستهاش برسد. باز گفت sorry. چیزی نگفتم. دستش را از پشت دور شانهام حلقه کرد. من به راه رفتن ادامه دادم. هنوز داشت میگفت sorry. گفتم just don
چند روزی بود ارتش مورچهها به اتاق من بینوا هجوم آورده بودند. اوایل فقط اطراف دیوار رژه میرفتند، من هم کاری به کارشان نداشتم و اطرافشان نمینشستم. اما از دیروز و امروز به سمت کتابخانهام هجوم برده بودند و نزدیک کتابهایم کشیک میدادند. خب من هم احساس خطر کردم و علیرغم میل باطنیام جاروبرقی را برداشتم و به سمتشان گرفتم. خدا شاهد است همین الان که دارم برایتان این ماجرا را تعریف میکنم گریهام گرفته. با چه سنگدلی لولهی جاروبرقی را به س
پسر خاک تو سرت.
تو واقعا میشینی اینجا رو میخونی و به دو ساعت نکشیده عکساتو عوض کردی.
من نمیفهمم این کشورای غربی با تو چه کردن که تو با ادمی که اینقدر به حرفاش بها میدی و این همه شب و روز میشینی محتویاتش رو میخونی و کلا اینقدر درگیر دراوردن ته و توی زندگیشی در حدی که قاط میزنه از دستت که چرا میری گاه و بیگاه فامیلای منو ادد میکنی و پیگیرشون میشی و میزنه از همه جا بلاکت میکنه (وقتی کسی که اصلا عصبانی نمیشه رو عصبی میکنی همین میشه)، تو با این ادم
سلیقه موسیقایی ام برگشته. با "دو شب" سورنا سر تکان میدهم و اهنگ "دوسال" که نمیدانم خواننده اش کیست را روی تکرار میگذارم. رپ های جدید و خوب به دستم میرسد و من سر راه از بهرام هم لود میکنم. دوره بازگشت ادبی به سمت رپ!
کمی باید فکر کنم ببینم قدیم ها چه رپ هایی را گوش میدادم. برگردم سمت همان ها. سورنا و بهرام که حسابشان سوا، صادق، شایع. یک پسره ای هم بود که اسمش را یادم نیست!
تصورم از بزرگ شدن این بود که مثلا بنشینم توی کافه موکا و لاته و امثالهم بخور
سلام
طرف برگشته گفته:
خواهشا احساس همدردی را بهانه نکنید!شما امّت روزه دار هیچ وقت حال گرسنگان را درک نخواهید کرد! چون به افطار و سحری خوردن خودتون اطمینان وایمان دارید!!!پس خواهشا بجای روزه بهشون کمک کنید
+ یعنی هر کاری می کنند که نشانه های ایمان رو از جامعه باک کنند! روی بنی اسراییل رو دارن سفید می کنند...
عصرهایی را که صبحاش امتحان داشتهام ، عجیب دوست دارم . از دانشگاه که میرسم خانه، مثل پسربچههای دبستانیِ از فوتبال برگشته ، کیف و وسایلام را پرت میکنم یک طرف اتاق ، گوشیام را میگذارم حالت هواپیما ، پردهها را میکشم ، روی تخت دراز میکشم و فقط چند دقیقهای به سقف خیره میشوم . همین .چشمهایم را میبندم و به سکوت اطرافم گوش میدهم . عصرهایی که صبحش را امتحان داشتهام ، عجیب دوست دارم ؛ برای چندمین بار بهم ثابت میکنند که سر
به نام خدای مهدی (عج)
خدایا صبرمان تمام شده ؛ بگو که آقامان برگردد ... اللهم عجل لولیک الفرجمادری رفت خدمت آقا امام صادق (علیه السلام) ...گفت :خیلی وقت است پسرم از مسافرت برنگشته،خیلی نگرانم...حضرت فرمودند : صبر کن پسرت بر می گردد .... رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت : پس چرا پسرم برنگشت ؟... حضرت فرمودند : مگر نگفتم صبر کن .... خب پسرت بر می گردد دیگر .... رفت اما از پسرش خبری نشد .... برگشت؛ آقا فرمودند: مگر نگفتم صبر کن ...مادر دیگر طاقت نیاورد ... گفت : آقا چقد
دیشب یه قسمت مهم از کارو انجام دادم و امروز دادمش برای تصحیح.
خیلی از چیزی که نوشتم راضی ام و توی تصحیح هم موارد گرامری کمی برطرف شده و جایگزینی فعل ها. ظاهرا از لحاظ مفهومی خوب پیش رفت و منطقی نوشتمش.
حس می کنم باری از رو دوشم برداشته شده. جمعه اون یکی بخش کارو انجام میدم.
دشمن عزیز دوباره برگشته (فردا تو شهرمون شایع میشه که آیدا با یکی دشمنی خونی داره :||)
به خاطر همین دوباره نشستن پشت سیستم برام سخت شده
با قرص و اینا خودمو دارم حفظ می کنم و سعی
پامرانین ها جزو خانواده سگ های اشپیتز هستن و به همین خاطر ظاهرشون شبیه به اشپیتزهاست.
در کل دنیا پامرانین ها یه شکل و ظاهر معین دارن که شامل این ویژگی هاست:
پوشش بدن ۲ لایه و پف دار به رنگ های: سفید، قهوه ای، کرم، برنز،حنایی، مشکیگوش های مثلثی و برافراشتهچشمان گرد و نزدیک به همدم برگشته که روی پشتشون به حالت خوابیده قرار میگیرهدر ایران، پامرانین ها به دو دسته تقسیم شدن که شامل خرسی و روباهی میشه.
سلام حورای من
امروز وفات خانم امالبنین _سلامالله علیها_ هست.
نمیدونم بابا تا زمانی که تو به سن خواندن و فکر کردن به این مطالب میرسی تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده ولی یه کتاب هست بابا به اسم "ماه به روایت آه" نویسندش مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد از معروفترین و استادترین نویسندههای زمان ماست. توی این کتاب یک روایت از مادر مولامون حضرت ابالفضل هست که خیلی زیباست. بخونش حتما
پارسال این موقع تو نبودی من و مامانت تازه از کربلا برگشته بودیم و ی
خب من دیروز عصر از مشهد رسیدم شهر خواهر و امروز صبح از شهر خواهر برگشتیم خونه خودمون
واستون بگم که مشهد خیلی بهم خوش گذشت
جزییاتش بمونه واسه پست بعدی
اینم اضافه کنم که بدجور سرما خوردم، سینوسهام عفونی شدن و صورتم سنگین شده و درد میکنه ،
از طرفی نمیدونم چرا بدنم حساس شده به آنتی بیوتیک و ضد التهاب ها واکنش میده و کهیر میزنم...
خب سخته ، با این وضع فردا هم برم باقی شیفتهای سوختگی رو شروع کنم ... امیدوارم واسه فردا
عصر نوبت دکتر متخصص گیرم بیاد که د
خدمت دوستان عارضم که در جمعی کارکنان شرکت، به ترتیب روزانه یک صفحه از قرآن به همراه ترجمه تلاوت میشود. روز شنبه گذشته که اربعین حسینی (ع) بود و شرکت تعطیل .فردای اربعین یعنی روز یکشنبه که الحمدلله جمع زیادی از کارکنان شرکت از زیارت امام حسین برگشته بودند صفحه ای که نوبت قرائت بود صفحه 593 یعنی سوره مبارکه فجر بود که تلاوت شد . البته در تفاسیر قرآن کریم این سوره را سوره امام حسین (ع) نام برده اند و ما این تقارن زیبا را در خاطر سپردیم.
مردی بعد از جدایی چند ساله از خانواده برگشته و میخواهد خانه اش را از زن و پسر و عروس و نوه اش پس بگیرد.پسرش که در زیرزمین خانه زالو پرورش میدهد و میخواهد از این راه ثروتی بهم بزند،سعی میکند زن و مرد را آشتی دهد تا در خانه بمانند اما مادرش میخواهد با مردی دیگر ازدواج کند و ... .
ادامه مطلب
برنامه گرامیداشت و بزرگداشت حاج قاسم سلیمانی بود و ما کمی به عشق ایشان همراهی کردیم دوستان عزیز را
نیم ساعتیست که برگشته ام خانه، نماز را خوانده ام و منتظر چای هستم که مادر دم کرده است...
امروز اکثر همکارها اذیتم میکردند که تو یک جوری شده ای، من هم مبهوت که چه می گویند!لبخند میزدم و میگفتم چطور شده ام!!!
می گفتندنمیدانیم ولی حالت یک جوریست!پورابراهیم اگر عروسی ات دعوتمان نکنی فقط!
شُک شده بودم!خجالت کشیدم!گفتم نکند که رنگ رخساره خبر می ده
یعنی این چند روز بعد اون ماجرای رمز دار تازه فهمیدم ، روابط چقدر زیاده و من چقدر ساااده ام :/
فکر میکردم طرف متاهله چون حلقه دستش بود ! الان فهمیدم دوست پسرشه ! بعد اینها به درک ! نشسته راحت از روابطشون میگه !
به اون یکی که دوست پسرش همکلاسیمونه ، میگم اون فلش من رو از دوست پسرت بگیر فردا بیار برام لطفا !برگشته میگه امشب نوبت خونه ی منه ، بیاد میگم بیاره میگیرم ازش :/
من :/ نوبت خونه ی اون :/
اون یکی ۱ ساله با دوست پسرش به هم زده ، نشسته از مشکلاتش
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به
یه مدته کارای خونه رو کم و بیش انجام میدم
که تا وقتی هستم یه باری از رو دوش مامان بابا بردارم
دیگه رسما به چشم کُزِت نگام میکنن :/
مامان که صبحا میزنه بیرون میگه یه فکری برا ناهار بکن
آلو هاشم یکم خراب شده بود میگه تقصیر تو بود خوب بهشون نرسیدی :/
میگه بیا فلان کار رو بکن میگم باشه بعد مثلا یکم دیر میرم میگه یه باشه الکی میگی دیگه ولش میکنی
دیروزم بابا اومده میگه سی تومن بهت میدم برو انباری رو تمیز کن :////
نرفتم
امروز اومد گفت پنجاهش میکنم پاشو برو
خانواده ی شهید بودن به حرف راحته ولی تو عمل....
دایی جانم سی سال مفقود الاثر بود، هم رزماش میگفتن شهید شده ولی پدربزرگ و مادربزرگم هیچوقت باور نمی کردن، میگفتن اسیر شده بر می گرده.
اسرا هم برگشتن و دایی من نیومد.
از ساعت 11شب به بعد، به پدر بزرگ و مادربزرگم زنگ نمی زدیم چون چشم به راه داییم بودن و با هر زنگِ نیمه شب، قلبشون تند میزد.
بنیاد شهید 3 بار مجلس ترحیم گرفت ولی بازم باور نکردن، نمیخواستن که باور کنن.
با اصرار زیاد بعد بیست و چند سال، بالاخ
بسم الله مهربون :)
1. داداشم از مسافرت برگشته، با کلی سوغاتی های قشنگ و رنگی رنگی :) سلیقه ی من و داداشم از زمین تا آسمون متفاوته، حتی رنگ هاییم که اون دوست داره من دوست ندارم، با این حال همیشه به خاطر تک تک سوغاتی هایی که برام میاره ذوق مرگ میشم و همه رو استفاده میکنم *_*
2. "ن" میگه بیا بریم کلاس نقاشی با مداد رنگی. مداد رنگی هم دوست دارم ها، ولی خب سیاه قلم رو بیشتر. بعد من تازه شروع کردم، چطوری از سیاه قلم بپرم مداد رنگی! شایدم برم ها، چون کلاسش به خ
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز بعد از رساندن بچهها، رفتم بنزین بزنم. نمیدانم بعد از چند وقت؛ قطعا بیش از ۴ سال! چون از وقتی برگشتهایم قم، من بنزین نزدهام. همسر همیشه حواسش هست که ماشین را پر تحویلم بدهد. همیشه حواسش به همه چیز هست. این بار هم سفرش طولانی شد و خیالم را راحت کرد که حتی اگر چراغش هم روشن بشود، هنوز کیلومترها میرود. ولی من خیالم راحت نشد و حوصله کشیدن اضطراب جدیدی را با خودم نداشتم.
پمپبنزین اولی خیلی شلوغ بود؛ رفتم دومی ک
شب خوابیدیم،صبح بیدار شدیم و گفتن بنزین سه برابر شده.بماند که چه داستانهایی پیش اومد و همینقدر بگم که تهش رسیدیم به اینجا که اینترنت قطع شد.بهتر!!! تازه احساس میکنم بعد از ده پونزده سال گذشتن از آشنایی با اینترنت و روز به روز جاگرفتنش بین زندگیا دوباره یه آرامش به زندگی حداقل من یکی برگشته.اینستاگرامی که پر از بی مبالاتی و بی ادبی بود و واتس اپی که مثل در یخچال روزی هزاربار بازش میکردم ببینم چیزی توش هست یا نه؟هیچی هم به کارمون نمیومد.
این چند
در هر نت آهنگ غرق شده و نیازمند کمک هستم. نیازمند یک تو گوشی جانانه که مرا از این حال و هوا بیرون بکشد. من برای تعریف کردن چیزی اینجا نیامدهام. برای داستان گفتن آدمهای دیگری هستند که میتوانید به آنها گوش کنید. من اینجا هستم که جملات را، خورههای ذهنم، پشت سر هم قطار کنم و از روی ریل افسردگیام به سمت شما بفرستم. قطاری با بار ویروس. ناقل درد و رنج و اشک و آه. خارج از این نوشتهها من خوبم، به بهترین نحو تظاهر به شادی میکنم و همه، به جز یک ن
7سال با یک مرد معتاد زندگی کردم تمام وسایل زندگیم رو فروخت در این بین دوست همسرم گفت از ش جدا بشم وایشون هم از همسرش جدا میشه وبا هم زندگی کنیم قبول نکردم با همسرش از من اخازی کردند ومنم برای حفظ آبروم در محل کارم 6میلیون پول دادم این موضوع را خانواده ی همسرم فهمیدند ومجبور شدم با بخشش مهریه طلاق بگیرم بعد از مدتی همسرم که ترک کرده بودخواست که برگردم منم برگشتم یک سال خرج زندگیش رو دادم ولی بازم به مواد برگشته میخوام طلاق بگیرم وقتی فهمیدتهدی
درباره این سایت